- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ای اشک! چارهای! غم کوثر نگفتنیست باران! ببار! روضه سراسر نگفتنیست با آنکه روضهخواندن ما با کنایه است امـا هـنوز روضـۀ مـادر نـگـفـتنیست تـاریخ شـرم دارد از آن روزهای تـلـخ آن روزهـای بعدِ پـیـمـبر نگـفـتـنیست جا مـانـده بین کـوچـه دلِ بیقـرارمـان امـا حـکـایتِ گـلِ پـرپـر نگـفـتـنـیست بـاران شوی اگر نـود و پنـج روز، باز حال غریب مادر و دخـتر نگـفـتنیست آنشب وصیـتـش به عـلی نـاتـمام مـاند باران گرفت؛ روضۀ آخر؛ نگفتنیست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
خوشا دلی که قرار است بیقرار تو باشد که راه چـاره ندارد مگر دچار تو باشد سپردهام به دلم تا به گرد روی تو گردد که از تو نور بگیرد، که در مدار تو باشد تـنـم قـرار نـدارد مگـر بهپـای تو افـتـد سرم چه فـایده دارد مگـر نثـار تو باشد «در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم» خوشا به محتضری که در انتظار تو باشد چه سالخورده، چه کودک، بزرگ باشد و کوچک عزیز ماست هر آنکس که از تبار تو باشد از آن زمان که فروریخت حرمت تو، بنا شد که هر چه هست در این خاک، سوگوار تو باشد زمانه دشمن جان شد، بهار رفت و خزان شد و مرگ نیز بر آن شد که داغدار تو باشد تویی نشان خداوند بینشان و عجب نیست که بینشانهتـرین آسمان، مزار تو باشد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
کوکـب روشن من! ای مه منظومۀ من! آه ای دخـتـرک خـسته و مـظلـومۀ من! مدتی میگـذرد خـواب نـداری بـنـشـین به روی پای خودت تاب نداری بنـشین از چه بَر دیدۀ من دیـدۀ خود دوختهای؟ تو چه دیدی به رخ من که چنین سوختهای؟! گرچه روز محن من شب یلدای شماست این کـبودی سنـد غـربت بابای شماست سعی کن غم به دلت اینهمه غالب نشود دخـترم چون تو کسی اُمِّ مـصائب نشود آنـقـدر داغ بـبـیـنـی کـه دلـت داغ شـود لالـههـای جـگـرت زینت هر بـاغ شود چهـرۀ غـرق به خـونی ز پدر میبـینی آه از آن لحظه که در تشت جگر میبینی دل شرر دارد و چـشمان ترم میسوزد تا تو را مینگرم من، جگـرم میسوزد شد سرشته غم و اندوه، به آب و گِل تو هـمـه فــریـاد بـرآرنـد امــان از دل تـو گـل یـاس چـمـنـم، ای گـل دردانـۀ من! گوش کن بر سخـنم، روشنی خـانۀ من! دل تو چون دل من همدم اندوه و بلاست پیش روی تو عزیزم سفر کربوبلاست باخـبر باش که من پـیـرهـنی دوخـتـهام پیـرهن که چه بگـویم، کـفـنی دوخـتهام گرچه در بین مـصیـبات و بـلا تنهـایی تو درآن وادی طف، نـائـبة الـزهـرایی روشنیبخش دلم! دل زغمت تاریک است دخترم گریه مکن! روز دهم نزدیک است صحبت از قتلگه و سینۀ افروخته است لب فروبند «وفایی» جگرم سوخته است
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چند روزی میشود با بُغض صحبت میکنی روشنای خانهام! کم استـراحت میکنی با همان دستـی که بالا هم نـمیآید دگر روزیِ افلاک را هر صبح قسمت میکنی هم میان کـوچهها و هـم میان شـعـلهها با عـلی جای تمام شهـر بیعـت میکنی بیشتر از خود به فکر روزیِ همسایهای مثل بـارانی و بیمـنت محـبت میکـنی این منم از رو گرفتنهای تو دق میکنم این تویی در خانهات احساس غربت میکنی لاقل مرگ مرا هم از خدای خود بخواه نیمهشب وقتی که با معبود خلوت میکنی اسم این دیگر گدایی نیست وقتی سالهاست بیـشتر از حاجت سائل عـنایت میکنی روز محشر شعلهها وقتی مهیا میشوند مادرانه میرسی ما را شفاعت میکنی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
"شب" زنده شد به برکت شبزندهداریات قـیمت گرفت "نـافـله" از همجـواریات در اشکهای اهلِ سحر، ذکرِ خیرِ توست حرف از قنوت وِتر، که شد یادگاریات از خـشتخـشتِ خانۀ تو نـور میچکـد "خورشید" تکّهایست از آئینهکاریات ای در تـنـورِ نـانِ شبت رزقِ آسـمـان! ای "هلاتیٰ" ستارهای از سفرهداریات! دستاس نیست، چرخِ فلک زیر دست توست ای گردش زمین و زمان خانهداریات! از غـصۀ دلت بگو ای داغِ سَربهمـُهر! از عــرش آمـدنـد پـی غــمگـســاریات هـمسایهات لـیاقـت اشک تو را نـداشت عـرشِ خـداست تـشـنـۀ ابـرِ بهـاریات از گـریههای دَمبهدَمت سبـز شد خزان نخل شکسته سرو شد از رودِ جاریات ای اشکِ «لا يـَـمـَسُّهُ إِلَّا الْمُـطَهَـّرُونَ» خونـابههای ریخـته از زخـم کاریات! تـیغ عـلی غـلاف نـشـد وقـت اخـتـلاف غرّید و خطبه شد به دَم ذوالفـقـاریات کوثر شدی که یکتنه لشکـرکشی کنی تکثیر شد در اشکِ عـلی بیشماریات وقف علیست، دار و نداری که هست و نیست ای رونـقِ طـوافِ نجـف بیمـزاریات
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چند ماه است که رنگ غم و ماتم دارد خـنـدۀ فـاطـمـه را بیت عـلـی کم دارد تا که پا میشود از بستر خود، میافتد چونکه جز دیدۀ تارش، قد خم هم دارد آب شـد آب ولـی بـاز غــم حــیــدر را بر تـمـامـیِ غـم خــویـش مــقـدم دارد همۀ خانه بـهـم ریـخـته، یعـنی حـیـدر تا ابـد، روضه درین بیت مکـرّم دارد دردش انداخـتـه از فـایده مـرهـمها را شکوه از وضع بد فـاطمه، مرهم دارد هر که آمد به عیادت، دل زهرا خون شد بس که از مردم این شهر به دل غم دارد میشود گریه و حسرت همۀ روز و شبش محسنش را که در آغوش، مجسم دارد قول داده به حسینش که به جای کفنش جامـهای با پـر زخـمیش فـراهم دارد
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شرمنـده کردی بار دیگر نوکرت را شـکـر خـدا دیـدم عـزای مـادرت را روزم سیه گـردد اگر از من بگـیرند خورشید لطفِ چشمِ ذرّه پـرورت را من لکـۀ نـنگ تـوأم، هر جا شنـیـدی نـام مـرا انـداخـتی پـائـیـن سـرت را از بس که هسـتم روسـیه حتی ندارم آقای من حکـم سـیـاهی لـشکـرت را ای آیــۀ امـن یــجـیـب بـیپــنــاهــان دریـاب این دلـدادگـان مضـطرت را آوارهام روضـه به روضه فـاطـمـیـه تا که ببـیـنم روی زهـرا منـظرت را ای وای از سـنـگـیـنـی بــار گـنـاهـم نشـنـیـدهام یک بار مـادر مـادرت را آقــا ســرِ مــادر چـه آورد آتــش در که سالها سـوزانده از پـا تا سرت را
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خـبـر هـجـر تـو از مـأذنـه تـا مـیآیـد بوی اشک است که از سجدۀ ما میآید چِـقَـدَر آه کـشـیـدی، نـشـنـیـدیـم تـو را اشـک بـر گـونـۀ ایـن نـاشـنـوا میآیـد تا که پروانه پرش سوخت به عاشق فهماند وصـل دلـبـر فـقـط از راه فـنـا میآیـد مدعی نیست کسی که به تکامل برسد فـقـط از شـیـشـۀ کـم آب صـدا مـیآیـد خوش بهحالم که فقط ظرف مرا میشکند مـیـل لـیـلـیست اگـر گـاه بـلا مـیآیـد نه به چلّهست نه صحرا، اگر عاشق باشیم یار، خـود، سـرزده تا خـانۀ ما میآیـد یا اَبـانـا! فـقـط ایـنبار بـغـل کن ما را وا کن آغوش خودت را که گدا میآید در دل سختی و غم ذکر نجاتم زهراست حـال مـن با دم یـا فـاطـمـه جـا میآیـد بعد از آن ضربۀ سنگین لگد، آه، چه شد؟! پشت در جای عـلی، فضه چرا میآید
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بیا بیا گـل زهـرا! عـزای مـادر توست صفای فاطـمیه از صفـای مادر توست اگر که سـائـلـم و نـوکـر هـمیـشـگـیام فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست تمـام عـزّت شیـعـه رحـین منّت اوست تـمـام زنـدگی مـا فــدای مـادر تـوسـت قسم به مادر و آن احـتجاج حـیدریاش دوام خـدمـت ما با دعـای مـادر توست ز نـور چـادر او ما هـمـه مـسـلـمـانـیـم که اصل طینت ما خاک پای مادر توست بیا که با تن خونین، هنوز منتظر است که انـتـقـام تو تـنهـا دوای مـادر توست
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گـرچه فـقـط بـیآبـرویی کـردهام، باز مولای من لطـفی کن و دورم نـیـنـداز عُـمـْر مرا وقـف ابـاصـالـح نـوشـتـنـد در به درت بـودم گل نرگـس از آغاز سائل رسیده! تشنۀ احسان و جود است دریـای لـطـفـت را نـمـا ای یار ابراز ظرف دلـم محـبوس دنـیا شد ولی باز با یک دعـایت میشـود قـفـل دلـم بـاز خالیست دستانم، چه سازم در قیامت بیتـوشۀ اعـمـالِ صالـح، بی پسانداز داراییام اشک است، شاید این عنایت سـازد مـرا در دیـدۀ زهـرا سـرافـراز روضه بخوان از ماجـرای داغ مـادر از قتل محسن، پشت در، ای مَحرمِ راز آخـر چه آمد بـر سـرِ زهـرا که دیگر با بـال زخـمی بود تـنهـا فکـر پـرواز
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
تصویر هجرِ دلدار، از چشم تر نرفته در ساغـرِ دلم جز، خـونِ جگـر نرفته یوسف رسید و یعقوب، هر روز گریه میکرد داغ پـسـر هـنـوز از، ذهـنِ پـدر نرفته درکِ حضورت ای نور! در ترکِ خوابِ صبح است پس باخت داده هر کس، سویِ سحر نرفته اشکِ دم سحرگاه، از واجباتِ وصل است هرگز کسی به معراج، بیبال و پر نرفته مـال مرا بـگـیـرید، حـال مرا نگـیـرید آن دل که با تو خوش بود، دنبال زر نرفته پیری به پای معشوق، تضمین هر جوانیست عاشق شکسته امّا، عمرش هدر نرفته بـخـتی سـیـاه دارم، کـوهی گـنـاه دارم از دست من چگونه، صبر تو سر نرفته؟! ترک ثـواب کـردم، خیلی خراب کردم دریاب این گـدا را، تا سمت شر نرفته بیچارۀ غمت را، چاره به جز نجف نیست بیچارهتر کسی که، رفت و دگر نرفته ما بیتو نا نداریم، برگرد؛ جانِ زهـرا این خستگی کماکان، از تن به در نرفته حسی عجیب دارد؛ دفـنی غریب دارد زهـرا بدون حـیدر، هرگـز سفر نرفته هنگام غسل، شب شد؛ حیدر که جان به لب شد این زخمها که تازهست، حتّی اثر نرفته
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
دلم میخواست با من تا قیامت همنشین باشی در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر میگفت برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یکدم! مبادا بعد من یکلحظه هم اندوهگین باشی! الـهـی که برای تو بـمـیرم تا نـبـیـنم من که در شهر پیمبر سالها خانهنشین باشی مگر جز اهلبیت او را نمانده مؤمنی دیگر که تو تنها در این خانه؛ امیرالمؤمنین باشی به دستت میسپارم کـودکان داغدارم را که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی خداحافظ! خداحافـظ! فـدای گریههای تو زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با مادرش حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم بر آفـتـاب، گـریَـم و بـی مـاه سـر کـنم زهرای کوچک علیام کز امام خویش در موج غم چو فاطمه دفع خـطر کنم با گـریه و نـمـاز شب و خـانـهداریام پیـوسـتـه نـام مـادر خود زنـدهتـر کـنم شبها به موج غصّه زنم خویش را به خواب تـا گـریـه مـخـفـیـانـه بـرای پـدر کـنـم هر چـند کـودکم، بگـذاریـد نـیـمـهشب وقـت نـمـاز چـادر او را به سـر کـنـم مـاه غـریب شـهـر مــدیـنـه بـیـا بـگـو بی تو چگونه من شب خود را سحر کنم همرنگ صورت تو شده رخت ماتـمم این جـامـۀ من است که باید به بر کنم مـادر بـیـا دوبـاره مـرا در اُحــد بـبـر تا حـمـزه را ز غـربت بـابـا خـبر کنم
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهـرا معـصـومه و نـوریّه و صدّیـقـۀ کـبری حـنـّانـه و هـانـیـّه و ریحـانـه و کـوثـر انـسـیـّه و حــوریــّه و انـسـیــّۀ حَــورا اینها همگی فاطمه هستـند ولی نیست محـبـوبـیت فـاطـمـه مـحـدود به اینهـا مادر که نه! بالاتر از اُمُّ الحَسنِین است دخـتـر که نه! بـالاتـر از آن، اُمِّ اَبـیـهـا فردوس برین، باغ بهشت است به صورت فردوس برین، خانۀ زهـراست به معنا پیچیده در آن عطرِ «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» بیـرون زده از پنجـرهاش شاخۀ طوبی روزی که بخندد همۀ شهر، بهاریست آن شب که بگـریَد، شب عالم شب یلدا از روی لب مادرمان فاطمه چندیست لبخـنـد فـراری شده کـاری بکـن اَسـما ای وای که از جور عدو در برِ حـیدر در خانۀ خود سورۀ کـوثـر شده پـرپـر کاری بکن اَسما که پریشان شده مـادر درد است سراپا و سکوت است سراسر این هیزمِ تَر چیست که در آتش آن سوخت یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر "در" سوخت، ولی مانده به یادم که محمد یک مرتبه بیاذن نشد وارد از این در من خواب بدی دیدهام اَسما، چه بگویم؟ دور کـمـرش شـال عـزا بـسـت پـیـمبر از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر خـالیست مـشـام هـمه، کـافـور بیـاور ای وای که از جور عدو در برِ حـیدر در خانۀ خود سورۀ کـوثـر شده پـرپـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
زهرا گذشت و خاطرههایش هنوز هست در مسجد مدیـنه، صدایش هنوز هست شـهـری که بـود شـاهـد انـدوه فـاطـمه سرشارِ موجِ گریه، فضایش هنوز هست در کوچههای غمزده و بیفـروغ شهر هرجا نظر کنی، ردِ پایش هنوز هست از بوستان عـترت یـاسـین و باغ وحی گل رفت و باز، عطر وفایش هنوز هست سوز مصیـبـتش نشد از سیـنهها برون آن داغ بر دل همه، جایش هنوز هست در خانهای که فاطمه چون چلچراغ بود نور و صفا به صحن و سرایش هنوز هست در آسـتــانــۀ درِ آن روضــۀ بـهــشـت بانگ و نـوای وا اَبـتـایش هنوز هست راز و نـیـاز فـاطـمـه را تا شـود گـواه محراب هست و موج دعایش هنوز هست گر سر زنـد به کـلـبـۀ احـزان او کسی پی میبرَد که شور و نوایش هنوز هست دست ستم اگرچه فدک را از او گرفت آن خـطبۀ بلـیغ و رسـایش هنوز هست رسم شهـیـدپـروری از اوست یـادگـار شور حسین و کربوبلایش هنوز هست تا انـتـقـام مـادر خود را کِشد ز خـصم مهدی؛ که باد جان به فدایش؛ هنوز هست در دست او صحیفۀ زهرا امانت است آئـیــنـۀ تــمــامنـمــایـش هــنـوز هـست گـر نیـسـتـیـم قـابـل دیـدار او «شفـق» ما را به سینه، شوق لقایش هنوز هست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یاکه باید چون علی با تیغِ عریان ایستاد یاکه باید مثل زهـرا پیش طوفان ایستاد ریشه وقتی در میان خاک باشد میتوان در هـجـوم بـاد مـانـند درخـتـان ایـسـتاد میشود در گرگ و میشِ فتنه هرجایی نرفت پـشت دربِ خانۀ زهـرا مسلـمان ایستاد مثل فـضه میشود بـالانـشـین این حرم آنکه در پایِ حجابش غرق ایمان ایستاد فـاطـمه یعنی اگر باشید کم هم، میشود مثل مقـداد و ابوذر؛ مثل سـلـمان ایستاد فیض میبُرد از قنوتِ نافـلههایش عـلی در سحر خوب است گاهی زیر باران ایستاد پشت در گفتند جمعش از چهل تَن هم گذشت پشت در زهرا ولی تا حَدِ امکان ایستاد فاطـمـه میماند آنجا حـیف میخِ لعـنـتی تاکه او جان داشت پیش ضربههاشان ایستاد بچـههای فـاطـمه مانـند زهـرایـنـد، پس محسنش هم پیشِ ضربِ نامسلمان ایستاد فاطـمه این ایستادن را به زینب یـاد داد تـا که بِـینِ آتـشِ شـام غـریـبـان ایـسـتاد هرگز از یادش نخواهد رفت اما قتلگاه شمر با دامان خـونین و پـریشان ایستاد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
یا فـاطمه! با قـدر و جلالی که تو داری در حیرتم از رنج و ملالی که تو داری کس بـا خـبـر از قـدر بـلـنـد تـو نگـردد در فرصت کوتاه و مجالی که تو داری ای زهــرۀ زهـــرا! بِـاَبـی اَنـْتِ وَ اُمـّی در حیرتم از شوق وصالی که تو داری کی مـانع پـرواز تو شد در طلـب حق؟ قـربان شکـسـته پر و بالی که تو داری «اسلام غریب است و علی یکّه و تنهاست» این است همه فکر و خیالی که تو داری ای لالـۀ پـرپـر شـده بـیـن در و دیــوار خون گریه کند فضّه به حالی که تو داری مـیدانـم اگـر نــاز اجـل را نـکـشـیـدی خود میکُشدت رنج و ملالی که تو داری
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
فصل غم است! ای دل غمدیده گریه کن بنشین به کنج خلوت و پوشیده گریه کن ایـام فـاطـمـیـه رسـیـد و در این فـضـا عطر عـزای فـاطمه پـیچـیده گریه کن از شعلههای داغ جگرسوز او چو شمع آتـش بگـیر! ای دل تـفـتـیـده گـریه کن هـمـراه غـنـچـههای گـلـستان مرتضی برآن گلی که دستِ ستم چیده گریه کن تنهـا نه فـاطـمـیه «وفـایی » که تا ابد فصل غم است، با دل تفـتیده گریه کن
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
پای تن مـجـروح زهـرا با سـر افـتـاد از دست این غم، خون ز چشمانِ تر افتاد در زیر بارِ این مصیبت کـوه خـم شد تـدفـین مـظلـومه به دوش حـیـدر افتاد میشُست جای بوسههای مصـطفی را بند کـفـن تا بـسـتـه شد، پیـغـمـبر افتاد درهـم شـده اوضـاع و احـوالِ عـوالـم وقتی که حـورا بین دیـوار و در افتاد فضه شهادت میدهد در این نود روز هر جا زمین افـتاد مـادر، دخـتر افتاد ایـن روزهـای آخــری از شــدت درد خـیـلی غـریـبـانـه مـیـان بـسـتـر افتاد تا آسـمانهـا صوت الـرحـمن او رفت روی زمـیـن آیـه به آیـه کـوثـر افـتـاد او بار شـیـشه داشت و میزد مغـیـره قـنفـذ رسید از راه و شیـشه آخر افتاد شـانه به شـانـه با اجـل هـمـراه میشد سایه به سایه مـرگ با زهـرا در افتاد از جنگ برگشته علی یا از سرِ قبر؟! پـشـت سـرِ تـابـوت مـردِ خـیـبـر افتاد
: امتیاز
|
مدح و منقبت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دنـیاست چو قـطرهای و دریا، زهرا کی فـرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟ قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز هـنگـامـه کـنـد ولـیـک، فـردا زهـرا خالـق چو کـتاب خـلقـت انشا فرمود عـالـم چـو الـفـبا شد و مـعـنا، زهـرا طـاهـا و عـلی دو بیکـران دریـایـند و آن بـرزخ مـا بـین دو دریـا، زهرا بـر تـخـت جــلال از هـمــه والاتــر بـر مـسـنـد افـتـخــار، یـکـتــا زهـرا در آل کـسا محـور شخـصـیّتهاست مـابـیـن اَب و بَـعـل و بـنـیـها، زهرا او سـرّ خـدا و لـیـلـةالـقـدر نـبـیست خِـیر دو سرا، درخـت طوبی، زهرا سـرسـلـسـلـۀ نـسـل پـیـمـبـر، کـوثـر سـرچـشـمۀ نـور چـشم طاهـا، زهرا تنهـا نه همین مـادر سبـطین است او فــرمــود نــبـی: اُمّ ابـیـهــا، زهــرا! هـنگـام شـفـاعت چو رسد روز جزا کـافیست برای شیـعـه، تـنـهـا زهرا حیف است «حسانا» که در آتش سوزد آن شیعه که وردِ اوست: زهرا، زهرا
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
جهـان افـتاده از پا و عـلی از پا نیفـتاده شکـسـته قـامت هفت آسمان، اما نیفتاده شکسته ساقۀ یاس کبود، اما بگو «اسما» نگـاه باغـبـان بر صورتـش آیا نیفتاده؟! لگد، تهدید، سیلی، تازیانه، هیزم و آتش در این فهرستِ خونین، هیچ ظلمی جا نیفتاده چگونه آب را با آب میشویند؟! نه! جز اشک از اوجِ آبـشـاران بر تن دریـا نـیـفـتـاده من از تفسیرهای سورۀ «زلزال» میترسم بگیرد «فضه» ایکاش آسمان را، تا نیفتاده! همین که ماهِ کامل پشت در روی زمین افتاد نمیدانم چرا خـورشید ازآن بـالا نیفتاده چهل جنگاور وحشیتر از کفتار در آن سو در این سو بر زمین جز مادری تنها نیفتاده تفاوت دارد اینجا با زمینِ کـربلا، یعنی کسی اینجا نیفـتـاده؛ کـسی آنجا نیـفـتاده در این بیت از گریزی کربلایی ناگزیرم، آه که هرگـز اتـفـاقی مثل عـاشـورا نیفتاده نباید بیطهـارت از حدود کربلا رد شد مگر اکبر تنش بر کل این صحرا نیفتاده؟! عمو جان هست! پس لشکر هنوز از هم نپاشیده عـلـم از دستهـای خسـتۀ سـقـا نیـفـتاده بنازم چشم زیبا بینِ زینب را که میفرمود: به عـالـم اتفـاقی این چـنین زیبا نیـفـتاده
: امتیاز
|